روند سیستماتیک اجبار اقلیت های دینی ( سایر پیروان ادیان ) به کوچ از ایران
حقوقدان و عضو هیات امنای کمپین حقوق بشر در ایران
مهرانگیز کار
از انقلاب ۵۷ تاکنون جمعیت بزرگی از ایرانیان ناگزیر از ترک سرزمینی شده اند که به آب و خاک آن عشق می ورزیدند و در بند بهروزیاش بودند. این ناگزیری همچنان و به شکلهای مختلف ادامه دارد. در سالهای اول انقلاب رفته بودم به ابوظبی تا ویزای انگلستان را درخواست کنم. اتوبوسی از طرف هتل، مسافران ایرانی را سوار کرد تا به مقاصدشان برساند. بیشتر مسافران اتوبوس کلیمی بودند. آنها مقصد خاصی داشتند و با برنامه میرفتند به سمت و سوئی که آنها را برای همیشه از ایران جدا میکرد.
پیرمردی کنارم نشسته بود. فهمید به گروه آنها که یک خانواده بزرگ کلیمی بودند تعلق ندارم. با دستمال اشکهایش را پاک کرد و به من خیره شد. افسوس میخورد که چارهای جز ترک ایران برایش باقی نمانده. زادگاهاش ایران بود. در ایران پیر شده بود. حال با فرزندان و نوهها و افراد خانواده داشت خاکی را که میگفت “طلا” است وا مینهاد و میرفت. با صدای شکسته در گلو نه یک بار که چند بار تاکید کرد “ایران” در جهان همتا ندارد. مبادا تو که مسلمانی و امنیت داری، آن سرزمین را ترک کنی. انگشتری به دست داشت با نگین درشتی از سنگ. انگشتر در حقیقت جعبهای بود. درش را باز کرد و گفت ببین این خاک و تربت “ایران من” است. تا دم مرگ باید با من باشد. به مقصد رسیده بودم. دستهایم را در دست گرفت و اشکریزان خداحافظی کردیم. نه او میدانست، نه من که هفت هشت میلیون مسلمان شیعهی اثنیعشری ایرانی و پیروان دیگر عقاید و ادیان، طی چند سال از ایران کوچ خواهند کرد. جمهوری اسلامی از ابتدا سبک زندگی خاصی را به شهروندان تحمیل کرده که با محدودیتهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی زیر پوشش اسلامگرائی و ضدیت با تمدن غرب، به صورت قانونی و رسمی تبیین شده است. شهروندانی که با این محدودیتها همخوان نبوده و در فقدان آزادیهای اجتماعی احساس خفهگی می کنند، اگر توانستهاند تن به مهاجرت دادهاند. این روند البته هر ایرانی مسلمان و غیرمسلمان و بیخدا را شامل شده و بر پایهی “حق انسان بر انتخاب کشور محل زندگی” محترم است. اعلامیه جهانی حقوق بشر در سال ۱۹۴۸ حق مورد اشاره را رسمیت بخشیده است؛ بند ب از ماده ۱۳ اعلامیه: “هرکس میتواند هر کشوری را که بخواهد از جمله کشور خود را ترک کند و میتواند به کشور خود بازگردد.” این روند مهاجرت، اما نسبت به اقلیتهای دینی شکل سیاسی دقیق و برنامهریزی شدهای داشته و دارد. هدف را سیاستهای کلان تعریف کرده که “حذف” یا به عبارت دیگر پیشگیری از رشد و توسعهی آنهاست. در این حوزه برنامههائی که تدوین شده، هدف درازمدت را در نظر گرفته و بیشتاب آن را تا حال اجرائی کرده است. برنامهها همیشه در حدود خواست افراطی هستهی سخت قدرت مطلقه، تمام و کمال موفق نبوده ، ولی استمرار داشته است. برنامهریزی در همه حال با هدف پیشگیری از ورود اقلیت های دینی به متن اجرائی شده، هرچند برنامهریزی نسبت به اقلیت های دینی شناختهشده با اقلیتهای دینی به رسمیت شناختهنشده متفاوت بوده و در مورد اقلیتهای به رسمیت شناخته نشده (به صورت خیلی مشهود بهائیان) به شدت خشونتبار بوده و همچنان ادامه دارد...