روحانیت و کارنامه ۴۳ سال جمهوری اسلامی؛
زمانی برای بازگشت به مساجد و حوزهها ...
۱۲ فروردین ۱۳۵۸، بخش بسیار بزرگی از مردم ایران در جریان همهپرسی که در آن تنها یک گزینه وجود داشت رأی به استقرار جمهوری اسلامی دادند.
در آن زمان آیتالله خمینی با طرح «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه زیاد، نه یک کلمه کم» در پاسخ به کسانی که نامهای دیگری پیشنهاد میکردند گفته بود: «آنچه که من از شما ملت ایران میخواهم، این است که بیدار باشید؛ خون عزیزان خودتان را هدر ندهید. از کلمه دمکراتیک و حذف آن نترسید. این فرمِ غربی است؛ ما فرمهای غربی را نمیپذیریم. ... آنچه شما میخواهید باید انتخاب شود نه آنچه اروپاییها و از خارج آمدهها میخواهند، نه آنچه اعیان و اشراف میخواهند؛ نه آنچه حقوقدانها میخواهند...». (سخنرانی ۱۰ اسفند ۱۳۵۷، مدرسه فیضیه قم).
این گفته و بسیاری حرفهای دیگر در آن روزهای پرتلاطم و سالهای بعد آشکارا خطی میکشیدند میان آنچه که «غرب» و «غربی» مینامیدنش و جامعه اسلامی آرمانی که قرار بود از ایران بهشت این دنیایی برای ساکنانش بسازد.
روحانیت و قبضه کامل قدرت
برای روحانیت استقرار جمهوری اسلامی گام نخست در روند کسب قدرت کامل در ایران بود. کسانی که قرار بود پس از سقوط شاه دنیای سیاست را به اهلش بسپارند و خود به دنبال کار عبادت و هدایت دینی مردم بروند، نتوانستند از وسوسه قدرت دوری جویند و به بهانههای مختلف و با اشتهای سیریناپذیری به دخالت گسترده در همه امور جامعه روی آوردند.
حتی آن بخش از روحانیتی که از ابتدا چندان با سیاست مخالفت با شاه و مشارکت در امور سیاسی روی خوشی نشان نمیداد هم با دیدن سفره رنگین و «پربرکت» قدرت و امکانات دولتی وارد دستگاه جمهوری اسلامی شد.
نظریه ولایت فقیه و حکومت اسلامی (شیعه) که به قانون اساسی جمهوری اسلامی هم راه یافت، چهارچوب شرعی-قانونی این دخالت فراگیر را تشکیل میداد. بدین ترتیب دخالت روحانیت در حکومت و سیاست در «زمان غیبت» که از دوران قاجار به موضوع بحث و اختلاف جدی میان روحانیون تبدیل شده بود، برای اولین بار شکل نهادی به خود گرفت.
دشمنی با روشنفکران و نخبگان سکولار
سلطه روحانیون انقلابی و استقرار جمهوری اسلامی، روندهای سکولاریزاسیون نهادهای رسمی و سیاست را که از ابتدای قرن چهاردهم خورشیدی شتاب گرفته بود، با بحران بیسابقهای روبهرو کرد. جامعه ایران آن روزها با خوشبینی و باور به بازگشتناپذیر بودن استبداد و امید به روزهای بهتر به پای صندوقهای رأی رفت.
رأی گسترده مردم به جمهوری اسلامی که معلوم نبود قرار است به طور دقیق چه حکومتی باشد، بیشتر به خاطر وعدههایی بود که روحانیون و دیگر نیروهای مذهبی در ماههای پیش از بهمن ۱۳۵۷ و یا هفتههای پس از سقوط حکومت پهلوی مطرح کرده بودند. همین وعدهها و نیز شور و هیجان پیروزی انقلاب هم شاید سبب میشد کمتر کسی به معنای دقیق حرفهای آن زمان روحانیت به قدرت رسیده توجه کند.
روحانیتی که رهبری جنبش انقلابی را به دست گرفته بود، به تدریج از هفتههای نخست پس از پیروزی، شعار «همه با هم» را به «همه با من» تبدیل کرد. چرخش مهم دیگر تشدید برخوردهای خصمانه با روشنفکران و نخبگان سیاسی، علمی و فرهنگی و نیروهای سکولار با همان کینه، بغض و بیاعتمادی تاریخی و نیز برچسبهای همیشگی مانند «غربزدگی» بود. در گفتمان رهبران جدید نظم سیاسی نوپدید، روشنفکران، نخبگان و نیروهای غیرمکتبی نماد نفوذ فرهنگ غربی و «وابستگی» بودند و روحانیت و هوداران آنها هم نماینده استقلال کشور، اصالت دینی و بومی.
استقرار جمهوری اسلامی نوعی آنتیتز انقلاب مشروطیت و به گفته احمد اشرف، بازگشت تنش و دعوای تاریخی میان مکلاها و روحانیون هم بود. اینبار اما زمانه وارونه شده بود و روحانیت سوار بر اسب سرکش قدرت سیاست سرکوب رقبای تاریخی خود را در پیش گرفت.
برای همگان به زودی آشکار شد که آیتالله خمینی نه گاندی و مصدق است و نه رهبر آزاده و پدر همه ملت. او بیش از آنکه در پی صلاح ملک و ملت باشد در جستجوی چیزی بود که شیخ فضلالله نوری به خاطر آن عمامهاش را در دوران انقلاب مشروطیت در مخالفت با متجدین و در دفاع از «دین نبی» و حکومت «مشروعه» بر زمین کوبیده بود.
رهبر جمهوری اسلامی به گرایشی تعلق داشت که با مقاومت در برابر مشروطیت آغاز شد، با کسانی مانند نواب صفوی ادامه یافت و حرکت ۱۵ خرداد علیه اصلاحات محمدرضا شاه را شکل داد. با آنکه همه روحانیت و نیروهای اسلامگرا با دینی شدن حداکثری حکومت و اصل ولایت فقیه همساز نبودند، اما این گرایش بسیار زود توانست رهبری نظام نوپا را به دست گیرد. سقوط دولت بازرگان و شکست بنیصدر بخشی از روند کسب هژمونی توسط روحانیت و بنیادگرایان دینی بود.
تناقض ذاتی جمهوری اسلامی
واقعیت این است که شعار استقلال، دشمنی آشکار با غرب، آمریکا و «استکبار جهانی» روحانیت که در ابتدا مورد توجه شماری از روشنفکران، ملیگرایان و یا نیروهای چپ سکولار نیز قرار گرفت، بیشتر معنای دینی و تمدنی داشت تا مبارزه با سلطه کشورهای سرمایهداری. درک روحانیت از دشمنی با غرب، دینی (شیعه) و به قول داریوش آشوری کینتوزانه و جهان سومی بود.
مسئله حکومت اسلامی به طور واقعی نه سرمایهداری غرب بود و نه به قول خودشان سیاستهای استعماری و نواستعماری. آنچه به طور واقعی آنها را از غرب «شیطانی» و دنیای امروز دور میکرد، سازوکارهای جامعه باز، برابری زن و مرد، آزادیهای فرهنگی و اجتماعی بود.
روز ۱۲ فروردین، رأی مردم نقطه پایانی بر نظام پادشاهی غیر دمکراتیک گذاشت. اما آنچه بر جای آن نشست جمهوری و اراده مردم نبود. جمهوری اسلامی با نهاد ولایت فقیه از همان آغاز یک ابهام و تناقض اساسی را با خود همراه داشت.