تبعیض علیه زنان و مسئلهی از خودبیگانگی/ محمد شعبانی
ماهنامه خط صلح – یادداشت پیش رو تنها تلاشی برای تأکید بر نوع خاصی از بررسی تبعیضهای جنسیتی علیه زنان در محل کار و محیطهای شغلی است.
اگرچه این امکان بسیار ناچیز است که شما هر نوع تبعیضی علیه زنان را بربشمارید، اما از تبعیضهای سیستماتیک پدرسالارانه که در همهی عرصهها بر آنها جاری و روان است، سخنی نگویید، اما این قلم سعی دارد ضمن مفروض داشتن اینکه زمینهها و عوامل مختلف موجود در تبعیض بسته به میزان تأثیرگذاری و نسبتهای موجودش در هر سیستم کیفیت بازتولید آن را متفاوت میکنند، بر نوع خاصی از تبعیض تمرکز داشته باشد که با دو زمینهی کار و جنسیت رابطهی بیشتری دارد و از این رو در روششناسی تقریر این خطوط مدیون فیلسوفی چون مارکس است؛ یعنی برای روشنشدن نوع نگاه خود به مسئلهی تبعیض علیه زنان در محل کار از نحوهی دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی در بازتولید طبقات اقتصادی در نظام سرمایه گرتهبرداری میکند.
در ابتدا باید اشارهای گذرا به خوانش خاصی از تاریخ داشته باشیم که برای شکلگیری تفاوتها و تبعیضهای سیستماتیک بین زن و مرد به دورانی توجه میکند که انسان نیازمند نیروی کار و بنابراین وادار به تقسیم کار بین افراد شد.
عدهای از مفسران معتقدند در دورهی کشاورزی انسان به خاطر نیاز به نیروی کار مجبور شد دست به برساختن نقشهای اجتماعی و تقسیم کار بزند. در این دوره به دلیل دارابودن ویژگیهای طبیعی مانند عادتهای ماهیانه و نیز بارداری به زنان در تقسیم نیروی کار برای تولید محصولات کشاورزی نقش کمتری محول شد و تبدیل به نیروی محرک کار در خانه شدند. آنها که در دوران شکار مالک فرزندان خود بودند، به مولدان نیروی کار تازه بدل شدند و این آغاز برساختهای نهتنها تولیدمحور، بلکه جنسیتی بود و اغلب برساختههای هویتی از همین مقدمه شروع به رشد و پیچیدگیهای خاص زمانی کردند.
هرچه زمان پیش میرفت و اجتماعات بزرگتر میشد، ارتباطهای بشری و حتی نیازهایشان بیشتر و پیچیدهتر میشد. اگر زمانی در قبیلههای کوچک تقسیم مقدماتی کار و نیروی کار میتوانست نقش هر فرد را برای بقا مشخص کند، با بزرگترشدن جامعه و پیشرفت امکانات و وسایل تولید برای بقای بیشتر جامعه و رفع نیازهای آن لازم بود مناسبات جدیدی مثل نحوهی ادارهی جامعه یا حکومتها و طبقات مختلف انسانی شکل بگیرد و دقیقاً همین طبقات پاشنهی آشیل خواست بزرگ بشری برای دستیابی به عدالت بود.
در طول زمان تفاوتهای نهفته در طبقات بیش و بیشتر شد و در نتیجه تبعیضها در هر دوره بزرگتر و پیچیدهتر شدند. برساختهای که قرار بود اجتماعات بشری را در پیوندی مشخص به سمت بقا و همچنین برخورداری مشترک سوق بدهد، محل نزاعی شد برای حذف دیگری و برخورداری بیشتر. در هر طبقه نیز با توجه به هویتهایی که هر کدامشان خود برساختهای دیگر بودند، این زنان و جنسیتهای غیرمردانه بودند که منزلتی کمتر داشتند و به دلیل جنسیتشان به دستهبندیها به طبقهای پایینتر تعلق میگرفتند. مهم نبود که ارباب باشید یا برده، رعیت باشید یا خان، عوام باشید یا شاهزاده، از خانوادهی نظامیان جز. باشید یا سپهسالاران؛ در هر کدام از این طبقات این مردان بودند که قدرت داشتند و زنان در مقام فرودست هر طبقه قرار میگرفتند.
بیراه نیست اگر بگوییم با اینکه ریشههای تبعیض نه در محدودیت و نابرخورداری و محرومیت عدهای با دلایل خاص است، بلکه در شناخت طبقاتی ما از انسان است که اساسش بر تفاوتهایی مانند نژاد، ملیت، قوم، جنسیت و بیشتر عوامل هویتساز بشری است، اما منشاء اصلی آن تفاوت جنسیتی با قراردادی است که تاریخ نشان داده فرض نخستین آن (بهرهبرداری بیشتر برابر است با ساعات کاری بیشتر) اشتباه بوده و است.
با گذشت زمان و ورود زنان ــبه دلایل مختلف و بایستهــ به عرصهی تولید و تبدیل آنها به نیروی کار بیرون از خانه جوامع بشری متوجه شدند که با توجه به میزان تلاش و خلاقیت بیشتر زنان اصولاً این موضوع که بارداری و عادت ماهیانه باعث بهرهوری کمتر میشود، افسانهای بیش نیست، اما چون آن فرض اولیه تبدیل به ارزشی هویتی شده بود و مناسبات قدرت را از برساختهای اجتماعی قابلتشخیص میکرد، تبدیل به ارزشی ذاتی شد و همانند دیگر مکانیزمهای تبعیضمدار برای بهرهکشی بیشتر عدهای از عدهای دیگر در هر دوره محفوظ ماند؛ در واقع شاید بتوان گفت تبعیض جنسیتی از آغاز تا به امروز با وجود اینکه بارها عوامل گوناگون تبعیضخیز مانند نژاد، ملت، قوم و… با هر بار قدرتگرفتن و افولیافتن دستخوش تغییر شد، در جای خود باقی ماند و این زنان بودند که فارغ از اینکه چه گروه اجتماعیای قدرت برتر است و امکان بهرهکشی بیشتری دارد، همیشه در طبقات خود جنس دوم و نوع فرودست برشمرده شدند.
با انقلاب صنعتی و بهوجودآمدن کارخانهها نیاز به نیروی کار شکل دیگری به خود گرفت. امکان ایجاد تولید مازاد برای کسب سود بیشتر نیاز صاحبان وسایل تولید به نیروی کار را بیش از هر زمان دیگری کرد. فئودالها جای خود را به صاحبان کارخانهها دادند و رعیتها به سمت آلونکهای کارگری در حاشیهی شهرها سرازیر شدند. دیگر فقط این زمین نبود که ارزش معنوی و قدسی داشت، بلکه کالا نیز ارزشهای معنوی خاص خود را به همراه میآورد و ارزش جنگ برای تولید آن وجوهی پیچیده و دهشتناک به خود میگرفت. سود در نظام اقتصادی جدید (یعنی سرمایهداری) حرف اول و آخر را میزد و در این میان سرمایهداری برای تولید بیشتر و در نتیجه سود بیشتر به تنها نیروی کار خود (مردها) اکتفا نمیکرد و زنان و کودکان هم به کار گرفته میشدند. برای زنان این موقعیت و شانسی تازه بود که خود را از محیط خانه نجات دهند و از بردگی مرد رهایی یابند، اما با وجود نظام تبعیضآمیز روابط میان زن و مرد و نیز سدّ بزرگ ارزشگذاریهای جنسی و جنسیتی، نهتنها زنان از بردگی در خانهها نجات پیدا نکردند، بلکه به چنگ اربابهایی تازه که جز رقمهای سودآور هیچ نگاهی به آنها نداشتند نیز گرفتار شدند.
نظام سرمایهداری برای حفظ قدرت در ذات تبعیضآمیز و طبقاتیاش تبعیض علیه زنان را به عنوان یکی از مهمترین راههای سودآوری حفظ کرد و حتی ابعاد تازهای به آن داد. این زنان و کودکان بودند که علیرغم تلاشهای بیشمار و از جان مایهگذاشتن در کارخانهها و ناآشنایی یا عدم تمایل به راههای فرار از کار ــآنگونه که مردهای کارگر بلد بودندــ از کارمزد و امتیازهای کمتری برخوردار بودند و در نتیجه سود بیشتری برای صاحبان وسایل تولید داشتند. اوضاع طوری پیش میرفت که حتی جریمههای تنبیهی برای اربابان تولید (که اغلب تبعیضهای غیرانسانیشان علیه زنان و کودکان منجر به فاجعه میشد) ارزشی کمتر از سودهای حاصل از استثمار زنان و کودکان داشت؛ همچنین مراتب ارزشگذاری در خانه که زنان و کودکان را بردهی مرد ــچه کارگر و چه متمول که همان صاحبان وسایل تولید بودندــ میکرد، این امکان را به مرد کارگر میداد که بردههای خود را که تا به حال فقط وظیفهی کار در منزل و تولیدمثل را داشتند، به عنوان نیروی کار به صاحبان مشاغل بفروشد و این خود موجب فاجعهی عظیم انسانیای در اوایل انقلاب صنعتی شد.
برای درک بهتر زوایای این فاجعه کافی است که سری به بازار فروش زنان و دختران در سوریهی درگیر جنگ و استانهایی مانند ننگرهار افغانستان امروز بزنید تا ببینید چگونه زنان و دختران توسط پدرها یا مردهای طالبان برای برآوردهشدن نیازهای جنسی، تولیدمثل و نیز نیروی کار به فروش میرسند. این مشکلی بود که با فعالیتهای نهضتهای رهاییبخش در جوامع در حال توسعه یا توسعهیافته بسیار تعدیل یافت؛ هرچند نمیتوان گفت که از بین رفت، اما به شکلی قابلتوجه امکان رهایی از این تبعیضها و خشونتها به وجود آمد؛ اگرچه هنوز مشکلی بنیادین کشورهای مدعی حامی حقوق زنان را در همهی عرصهها، به ویژه کار تهدید میکند. تبعیضهای جنسیتی که نشانگر تفاوتهایی مشهود است، در میزان و نحوهی استخدام، حقوق و مزایا، حق آموزش حرفهای، پیشرفت در شغل و کسب درجات بالاتر و نیز حق برابری در هر عرصهای که امتیازی دادنی یا ستادنی محسوب شود.
واقعیت این است که شیوهی تولید در نظام سرمایهداری شیوهی بازتولید و در نتیجه روابط بین زن و مرد را تعیین میکند؛ در واقع این تولید است که بازتولید را تعیین و تابع خود میکند. یکی از مهمترین این شیوهها ایجاد رقابت و نگهداشتن سطح مشخصی از بیکاری است. در این شیوه زنان و مردان رقبای بزرگ یکدیگرند و تبعیضها برای حفظ این رقابت متضمن ایجاد حس رقابت و نیز سطح مشخصی از بیکاریاند که البته بیشتر بیکاران را زنان تشکیل میدهند.
هر جامعه در دل خود روشهای گوناگونی برای ایجاد رقابت و نگهداشتن سطح بیکاری دارد و در این راستا زنانهکردن فقر به معنای برخورداری کمتر زنان از منابع و سود و آموزشهای منجر به این امتیازها شیوهی رایجی بین بسیاری از جوامع است. حقوقندادن در ازای کار در خانه، تقسیم کار در خانه و بیرون از آن و زنانهـمردانهکردن کار، همه و همه شیوههای متعددی برای حفظ رقابت و به تبع آن تبعیض جنسیتی در محل کار است.
و ثمرهی دیگر آن تشکیل خانواده است که راهی برای جبران همهی این معضلات به شمار میآید. این رقبا بودند که برای جبران و فرار از هر کدام از این مشکلات نیاز داشتند تا با هم پیوندی احساسی بیابند تا بتوانند از پس رفع نیازها و کمبودهای مادی و معنوی که نظام سرمایه بر آنها تحمیل میکرد، برآیند؛ و اینگونه موجب تولید نیروی کار بیشتر میشدند و تولیدمثل را برای بقای نظام سرمایهداری و برخورداری از نیروی تازهنفس تضمین میکردند.
ازخودبیگانگی معضلی دیگر است که اگر نخواهیم بگوییم مشکلی مدرن است، باید قبول کنیم که ابعاد و پیچیدگیهای آن حاصل نظام سرمایهداری است. مسئلهای که نیروی کار را از ساحتی انسانی تبدیل به چرخدندههای بیاحساس و مشوش نظام سرمایهداری میکند.
ازخودبیگانگی که میتوان آن را احساسی پریشان از محرومیت و جداافتادگی خواند، حاصل چندین مشکل نهفته است و این موضوع در بین زنان، به دلیل تبعیضهای موجود در محل کار بیش از مردان است. نیروی کار با تولید کالاهایی که خود توان خرید آن را ندارد و نیز کالاهایی که برای سود بیشتر در فروشگاههای دور از دسترس ناپدید میشوند، احساس بیگانگی میکند. همچنین آنها با تخصصیشدن مشاغل در مراحل تولید کالا فقط موظفند کاری کوچک، اما تکراری و کسالتبار انجام دهند و به این ترتیب احساس خلاقیت و آفرینشگریشان را از دست میدهند و در نهایت نسبتی بین کاری که انجام میدهند و کالای تولیدی برقرار نمیکنند. این را اضافه کنید به ارزشهای معنوی و فرهنگی که فتیشیسم کالا به وجود آورده و اینکه دیگر این انسان نیست که کالا را کنترل میکند، بلکه این کالاست که کنترلگر انسان، عامل و در عین حال ایجادکننده و هدایت کنندهی نیازهای اوست.
نزد انسان مصرفگرا امر قدسی و قدرت غالب کالا است و این ازخودبیگانگی وقتی پیچیدهتر میشود که شما میان خود و دیگران نیز بیگانگی و دورافتادگی مضاعف احساس میکنید. تبعیضها علیه زنان در محیطهای کار منجر به گوشهگیری بیشتر و جداافتادگی دوچندان میشود و در نتیجه زنان حتی در دچارشدن به معضلی همهگیر مانند ازخودبیگانگی انسان در عصر حاضر دچار تبعیض و معضل بیشتر و احساس محرومیتی افزونترند.
در این رهگذر به نظر میرسد اولین و بدیهیترین راه رهایی بشر از مسیر رهایی زنان از تبعیضهای بیشمارش میگذرد که یکی از مهمترین آنها تبعیض علیه زنان در محل کار است. هر گاه همهی جنسیتها به یک میزان در مشکلاتی مانند ازخودبیگانگی یکدیگر را درک کنند و به یک اندازه تجربهی دیگری را از سر بگذرانند، راه حلهای بیشتری را برای برونرفت از آن مشکلات مد نظر قرار خواهند داد و همچنین توان همبستگی و اتحاد را برای کسب عدالت و برطرفکردن همهی تبعیضها به دست خواهند آورد؛ بنابراین بیهوده نیست اگر بگوییم راه نجات بشر از بیعدالتی از گذرگاه خلاصی زنان از تبعیض میگذرد.